درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان باشگاه پرواز و آدرس b.p.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 49
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 131
بازدید کل : 44167
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 62
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


باشگاه پرواز
امیدوارم وبلاگم رو دوست داشته باشی...
پنج شنبه 28 شهريور 1398برچسب:, :: 17:26 ::  نويسنده : پارمیس       

سلاااااااااام

اومدم بگم شدیــــــــــــــــــدا ب نویسنده نیاز دارم.هرکی پایه هست بسم الله

منتظرم...



سه شنبه 5 شهريور 1398برچسب:, :: 14:5 ::  نويسنده : پارمیس       

تلویزیونتون رو روشن کن ،بزن شبکه 2،حالا ب کنترل تلویزیون نگاه کن و دکمهTTXرو فشار بده،ب صفحه ای ک جلوت میاد میگن پیام نما!!!!!!!!!حالا با کنترل عدد650رو بزن*********اینم باشـــــــــگـــــــــاه پـــــرواز*********تو باشگاه پرواز نوجوونای ایرانی دور هم جمعن وبا هم صحبت میکنن ...

حالا دیگه دوستم توام هم پروازی ما شدی

ب+ما خوش اومدی



یک شنبه 27 مرداد 1398برچسب:, :: 13:35 ::  نويسنده : پارمیس       



سه شنبه 27 اسفند 1392برچسب:, :: 13:27 ::  نويسنده : پارمیس       

قربون امام حسین برم که دوباره منو دعوت کرده.

دوستای عزیزم دارم میرم کربلا،برا همتون 2عا میکنم.

 



جمعه 18 بهمن 1392برچسب:, :: 17:11 ::  نويسنده : پارمیس       

پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش راشخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود .
تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود .
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم .
من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد.
من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي .
دوستدار تو پدر
پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران fbi و افسران پليس محلي ديده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند.
پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم .



جمعه 18 بهمن 1392برچسب:, :: 16:59 ::  نويسنده : پارمیس       

 

 

 

 

 



جمعه 13 دی 1392برچسب:, :: 13:28 ::  نويسنده : پارمیس       

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بقیش تو ادامه...



ادامه مطلب ...


جمعه 22 آذر 1392برچسب:, :: 13:42 ::  نويسنده : پارمیس       

 

 

 

البته ما پنج شنبه ها مدرسه نمی ریم                         

 

 

 

 

 

 

 

خدایا این خوشی هارو از ما نگییییییییییییر!!!!!!!!!!آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآمممممممممممممِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِییییییییییییییییییین



چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, :: 17:6 ::  نويسنده : پارمیس       

یـک روز کـنـار سـی و سـه پـل نـشـسـتـه بـودم....
نـگـاهـم بـه دخـتـر بـچـه ی سـه یـا چـهـار سـالـه افـتـاد کـه از پـدر و مـادرش انـدکـی فـاصـلـه گـرفـتــه بـود و داشـت مـرا نـگـاه مـی کـرد....
بـه قـدری چـهـره ی زیـبـا و بـا نـمـکـی داشـت کـه بـی اخـتـیـار بـا دسـتـم اشـاره کـردم بـه طـرفـم بـیـایـد....
امـا در حـالـتـی از شـک و تـرس از جـایـش تـکـان نـخـورد....
بـه عـادت هـمـیـشـگـی...دسـتـم را کـه خـالـی بـود مـشـت کـردم و بـه سـمـتـش گـرفـتـم تـا احـسـاس کـنـد چـیـزی بـرایـش دارم....
بـلـافـاصـلـه بـه سـویـم حـرکـت کـرد....
در هـمـیـن لـحـظـه پـدرش کـه گـویـا دورادور مـواظـبـش بـود بـه سـرعـت بـه سـمـتـم آمـد و یـک شـکـلـات را مـخـفـیـانـه در مـشـتـم قـرار داد....
بـچـه آمـد و شـکـلـات را گـرفـت....
بـه پـدرش گـفـتـم کـه مـن قـصـد اذیـت کـردن او را نـداشـتـم...
گـفـت مـی دانـم کـه قـصـد بـازی کـردن بـا او را داشـتـی....
امـا وقـتـی مـشـتـت را بـاز مـی کـردی او مـتـوجـه مـی شـد کـه اعـتـمـادش بـه تـو بـیهـوده بـوده...
کـار تـو بـاعـث مـی شـد کـه بـچـه دروغ را تـجـربـه کـنـد....
و دیـگـر تـا آخـر عـمـرش بـه کـسـی اعـتـمـاد نـکـنـد!!!!
چـه خـوبـه یـاد بـگـیـریـم دروغ نـگـیـم!!!
 



چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, :: 16:53 ::  نويسنده : پارمیس       


یه روز 4 تا حیوون تصمیم گرفتن از یه درخت نارگیل برن بالا
1 شیر
1 میمون
1 زرافه
و 1 سنجاب
تصمیم گرفتند که مسابقه بدهند که کدام یک برای چیدن یک موز از درخت سریع تر بالا می رود.
فکر میکنی کدام یک برنده می شود؟
پاسخ ، بازگو کننده شخصیت توست
.

.

.

.برای جواب برو ادامه مطلب...

 



ادامه مطلب ...


جمعه 26 مهر 1392برچسب:, :: 18:58 ::  نويسنده : پارمیس       

اگر داوطلبي در كنكور قبول نشد هيچ تقصيري نداردچرا كه سال فقط 365 روز است.
در حالي كه:
1) سال 52 جمعه داريم و ميدانيد كه جمعه ها فقط براي استراحت است به اين ترتيب 313 روز باقي ميماند.
2) حداقل 50 روز مربوط به تعطيلات تابستاني است كه به دليل گرماي هوا مطالعه ي دقيق براي يك فرد نرمال مشكل است.
بنابراين 263 روز ديگر باقي ميماند.
3) در هر روز 8 ساعت خواب براي بدن لازم است كه جمعا" 122 روز ميشود. بنابراين 141 روز باقي ميماند.
4) اما سلامتي جسم و روح روزانه 1 ساعت تفريح را ميطلبد كه جمعا" 15 روز ميشود.
پس 126 در روز باقي ميماند.
5) طبيعتا" 2 ساعت در روز براي خوردن غذا لازم است كه در كل 30 روز ميشود.
پس 96 روز باقي ميماند.
6) 1 ساعت در روز براي گفتگو و تبادل افكار به صورت تلفني لازم است. چرا كه انسان موجودي اجتماعي است.
اين خود 15 روز است.
پس 81 روز باقي ميماند.
7) روزهاي امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص ميدهند. پس 46 روز باقي ميماند.
8) تعطيلات نوروز و اعياد مختلف دست كم 30 روز در سال هستند.
پس 16 روز باقي ميماند.
9) در سال شما 10 روز را به بازي ميگذرانيد.
پس 6 روز باقي ميماند.
10) در سال حداقل 3 روز به بيماري طي ميشود و 3 روز ديگر باقي است.
11) سينما رفتن و ساير امور شخصي هم 2 روز را در بر ميگيرند. پس 1 روز باقي ميماند.
12) 1 روز باقي مانده همان روز تولد شماست.
چگونه ميتوان در آن روز درس خواند؟!!

نتيجه ي اخلاقي: پس يك داوطلب نرمال نميتواند اميدي براي قبولي در دانشگاه داشته باشد



جمعه 26 مهر 1392برچسب:, :: 18:54 ::  نويسنده : پارمیس       

تقلب

 

روش هاي نوشتاري :
1. نوشتن روي كف پا ، پس كله ، پشت گوش و ...
2. نوشتن و لوله كردن تقلب و جاسازي آن در حفره هاي مختلفي از جمله بيني ، دهن ، گوش ، فك پايين ، دريچه آئورت ، ...
3. نوشتن پشت لباس و یا درون پالتو و یا مانتو !


روش هاي باكلاس : 
1. استفاده از ماشين حساب مهندسي
2. استفاده از موبايل
3. استفاده از آيينه ، فيلم ، عكس ، ...

روش هاي بي كلاس:
1. شيره ماليدن بر سر يكي از بچه درس خون ها
2. خم كردن سر به روي ورقه ي طرف به صورت تابلو
3 - التماس به ناظر امتحان :|

توجه نسبتاً مهم: اگه در اين امر تبحر كافي نداريد ، اصلاً سمت اين كار نريد ؛ كه عواقبي جز‌ء ضايع شدن و اخراج و تابلو شدن ندارد !


اومدم تو وبم افراد آنلاینم6تا ولی 1 نظرم نذاشتن

آخه این انصافه آیا شما بودین چی کار می کردین آیانـــــــــــــــــــــــــــامـــــــــــــــــــردا



جمعه 29 شهريور 1392برچسب:, :: 20:7 ::  نويسنده : پارمیس       

من ک2.البته بعضی وقتا جلو میشینماااااااا ولی خرخون نیستم

تو کدومی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:, :: 17:41 ::  نويسنده : پارمیس       


روایت شده است در حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی بزرگ میساختند. اما چند روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه! کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: بله! درست شد!!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را از معمار با تجربه پرسیدند؟!
معمار گفت: اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم... این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !



یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:, :: 18:22 ::  نويسنده : پارمیس       



پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 12:38 ::  نويسنده : پارمیس       

الان تو کدومی؟   من ک 5 مین بعدم!       البته 3 ساعتی میشه پای کامپیوترما ولی مکانی نیستم ک بشه لم داد...

 

 

شمام از این کارا میکردین آیا؟

 

 

 

خدایــــــــــــــــی راسته

 

 

چ نسل پر تحرکی هستیم ماااااااااااااااا!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

 



پنج شنبه 14 شهريور 1392برچسب:, :: 11:31 ::  نويسنده : پارمیس       

اگر خواهد خدا روزی که هستی را بیاراید                                                  تو را گوید تجلی کن که هستی را بیارایی

                

امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم                                             تو خوبتر ز ماهی من اشتباه کردم

                       

آن گردباد نیست بگرد سرای تو                                                               سرگشت ایست رقص کنان در هوای تو

 

                             

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 14:1 ::  نويسنده : پارمیس       

استاد روپوش سفید وتمیزی پوشیده بود تا گرد گچ روی لباسش ننشیند.
صدایش سخت به ما که ته کلاس بودیم میرسید.میگفت:
تمام عضلات بدن از مغز دستور میگیرند.اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود.اعضا هیچ حرکتی نخواهد داشت.اگر هم داشته باشد کاملا غیر ارادی و نامنظم خواهد بود.
حرف استاد که به اینجا رسید.یکی از دانشجوهاکه مسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت بلند شد و گفت:
ببخشید استاد ولی وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشمهاش برد تا یک دقیقه بعد الله اکبر میگفت. . . .

 

این داستانک رو ب افتخار پدر عزیزم ک رزمنده بوده گذاشتم...



سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:, :: 10:47 ::  نويسنده : پارمیس       

 گویند حساسیت فصلی است!آری من ب فصل فصل این دنیای بی تو حساسم


فریاد ها را همه می شنوند،هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است!بی صدا ب یادتم...


جریمه مشق امشبت:صدبار بنویس، رفیقی ک یادش نبودم یادم بود...





ادامه مطلب ...


یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:, :: 13:7 ::  نويسنده : پارمیس       

بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار زنی بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.
صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت.
اما خواهر باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!
بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور می‌خوای زندگی کن!»
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:
«من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!»



یک شنبه 10 شهريور 1392برچسب:, :: 10:43 ::  نويسنده : پارمیس       

 

چه دختر با نمکی! What a cute girl
یک پارچه آقا As good as gold
خیلی خوب نیستم Ander the wether
چه خوش خیالی! What a high flier
تو باغ نیستی You are not in
هرچه بادا باد Come what may
شورش رو در نیار Don’t go to far
حرف دهنت رو بفهم Watch you mouth
تقصیر شماست It is your foult
اهمیت ندارد Never mind


پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : پارمیس       
پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:, :: 9:18 ::  نويسنده : پارمیس       

5کار زیر به ترتیب اهمیت الویت بندی کن(فکر کن همه این ها همزمان اتفاق بیفته)

1-تلفن زنگ می خورد.

2-بچه گریه می کند.

3-یک نفر زنگ خانه را می زند.

4-لباس هایی که شسته اید تقریبا خشک شده اما باران شروع به باریدن گرفته است.

5-شیر آب آشپزخانه باز مانده است.

 

جواباتون رو ب عنوان نظر برام بذارین تا نتیجش رو بگم...

 



سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:, :: 10:16 ::  نويسنده : پارمیس       

سلاااااااااااام

تولدم مبارک

عکس کیک براتون میذارم ب مناسبت تــــــــــــــولـــــــــــــدم

 

 

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, :: 12:46 ::  نويسنده : پارمیس       

 

 



یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, :: 10:43 ::  نويسنده : پارمیس       

رفاقت رو از دست فروش بازار نخریدم ،بلکه تو کوچه های خاکی محله مون یاد گرفتم پس خوب میدونم ک برا کدوم  رفیق زمین بخورم ک از زمین خوردنم شاد نشه بلکه دست خاکیم رو بگیره و از زمین بلندم کنه


قطار باید اسیر ریل بماند چون نتیجه ی آزادیش فاجعه است...!  اسیرتم رفیق


سلام شرمنده گوشیم رو گم کردم اگه میشه زنگ بزن قطع نکن تا پیداش کنم!!!!!!!!!

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:, :: 7:57 ::  نويسنده : پارمیس       

تـوی قـصـابـی بـودم کـه یـه پـیـرزن اومـد تـو و یـه گـوشـه وایـسـتـاد ...
یـه آقـای خـوش تـیـپـی هـم اومـد تـو گـفـت : اِبـرام آقـا قـربـون دسـتـت پـنـج کـیـلـو فـیـلـه گـوسـالـه بـکـش عـجـلـه دارم ...
آقـای قـصـاب شـروع کـرد بـه بـریـدن فـیـلـه و جـدا کـردن اضـافـه‌هـاش ...
هـمـیـنـجـور کـه داشـت کـارشـو مـی‌کـرد رو بـه پـیـرزن کـرد گـفـت :
چـی مـیـخـوای نـنـه ؟؟!
پـیـرزن اومـد جـلـو یـک پـونـصـد تـومـنـی مـچـالـه گـذاشـت تـو تـرازو و گـفـت :
هَـمـیـنـو گـوشـت بـده نـنـه ...




ادامه مطلب ...


پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 10:45 ::  نويسنده : پارمیس       

اینم ک معلومه دیگه  هفـــــــــــــــتــــــــــــــــاد



پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:, :: 10:44 ::  نويسنده : پارمیس       

ب من ک دریا و برف و بارون

ب شما چی؟



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد